(Translated by https://www.hiragana.jp/)
کاربر:Amir Eftekhari Milani/تمرین n - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد پرش به محتوا

کاربر:Amir Eftekhari Milani/تمرین n

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
اساطیر یونان باستان
پرسفونه
یونانی: Περσεφόνη
عنوان: ملکه هادس
جنسیت: مؤنث
پدر: زئوس
مادر: دمتر
همسر: هادس
فرزندان: زاگرئوس
وابستگان: آریون
موضوع‌های اساطیر یونان باستان

آ ا ب پ ت ج چ خ د ر ز ژ س
ش ف ک گ ل م ن و ه ی

پرسفونه یا پرسفون (در فارسی به اشکال پرسفن و پرسفنه نیز نوشته شده‌است) (به یونانی: Περσεφόνη) (به انگلیسی: Persephone /pərˈsɛfəni/; pər-SEF-ə-nee) در اسطوره‌های یونان دختر زئوس، خدای خدایان[الف] و دِمِتِر، الههٔ حاصلخیزی و باروری زمین،

[۱][۲][۳][۴]

و ملکهٔ جهان زیرین[۵]

و همسر خدای مردگان و جهان زیرین، هادس

[ب]

است.

البته در بعضی روایات هم او را دختر زئوس و استیکس،[پ] الههٔ رودخانه‌های زیرزمینی معرفی کرده‌اند.[۶][ت]

او را کورئه یا کوره (Kore /ˈkɔ:ri:/; KOR-ee) ـ به معنای دوشیزه یا باکره یا دختر ـ نیز می‌نامیدند، چرا که یونانیان بر این باور بودند که ملکهٔ دنیای مردگان نباید صاحب فرزندی شود؛ و یا اینکه وی هنگامی که به دنیای زیرین هبوط کرد، دختری باکره بوده‌است. هومر او را به صورت شاهزاده‌خانمی باشکوه و معظم و نیرومند و مهیب، و به شکل بانویی هراسناک و معزز و محترم و متبرک و شاهانه توصیف می‌کند که لعن و نفرین‌های زندگان را در مورد ارواح مردگان به اجرا درمی‌آورَد. او از طریق ربوده شدنش توسط هادس و سپس ازدواجش با او، تبدیل به ملکهٔ عالم زیرین و جهان اموات شد،[۷][۸]

و لقب پرسفونهٔ ترسناک و مهیب[ث] را پیدا کرد.[۹]

رومی‌ها او را با نام پروسِرپینا یا پروزِرپینه،[ج] به معنای دوشیزهٔ بهاران می‌شناسند.[۱۰]


چنین پنداشته می‌شود که بخش نخست نام پرسفونه از واژه‌ای به معنای نابود کردن گرفته شده‌است و بخش دوم آن در معنای نشان دادن و بیانگر نور و روشنایی است. پس در این صورت پرسفونه در معنای او که نور را نابود می‌کند یا کسی که نور را نابود ساخت می‌شود.[۱۱]

و یا اینکه ریشهٔ قیدی به معنی پرتو درخشنده می‌باشد.[۱۲]


دمتر پس از هبوط دخترش پرسفونه، خویشکاریِ زیرزمینی‌اش را به او واگذار کرد.[۱۳]


البته پرسفونه ارتباطی نزدیک با مادر خود دارد و می‌توان او را نیز مانند مادرش دمتر، الههٔ حاصلخیزی و باروری محسوب کرد و به خاطر همین ارتباط نزدیک، آنها را به عنوان دو دمتر یا دو الهه یا دو تسموفوریا در نظر می‌گیرند.[۱۴]


ربوده شدن پرسفونه به‌وسیلهٔ هادس، سنتی کهن و طریقتی عرفانی به نام اسرار الئوسیس را به وجود آورد.[۱۵]


سایر شخصیت‌های اصلی اسطوره[ویرایش]

دمتر (سرس)[ویرایش]

وی نخستین نقش‌آفرین در اسطورهٔ حاصلخیزی و زایش است. دمتر که بین رومی‌ها و در اساطیر آنها سِرِس (Ceres) نامیده می‌شود، خواهر و یکی از زنان زئوس، و دختر کرونوس (Cronus)[چ] و رِئا (Rhea)[ح] است. [۱۶] دمتر اغلب به ‌عنوان ایزدبانوی باروری زمین، زایش و تولیدمثل،[۱۷] حبوبات و غلات و گندم و نان و ذرت و جو، و سلامتی، تولد و ازدواج در نظر گرفته شده‌است.[۱۸] او در مفهوم گسترده‌تر شبیه گایا (Gaea)، الههٔ زمین و گاه شبیه رئا یا سیبِله (Cybele) است،[۱۹] و الههٔ کشاورزی و در اصل الههٔ ذرت می‌باشد.[۲۰] این عنوان از ایولو (Ioulo)[خ] گرفته شده‌است و نمادی از هویت این ایزدبانو به شمار می‌رود. در واقع دمتر، مادر ذرت یا روح ذرت محسوب می‌شود.[۲۱] کلمهٔ دمتر مسلماً یک ریشهٔ پیش از تمدن هلنی دارد، و نظریه‌ای که در این زمینه بیشتر مورد توجه است، این است که او را زمین‌مادر باید نامید، و البته این کلمه را نباید با گایا یا گه[د] ـ که زمین و مکان اولیه‌ای است که خدایان از آن به وجود آمده‌اند ـ اشتباه گرفت، چون گایا به معنای زمین، همسر اورانوس، مظهر و نمود آسمان است که این دو بنیانگذاران نسل اولیهٔ خدایان و نامیرایان المپ به شمار می‌روند.[۲۲]

دمتر در واقع زمینی است که بایستی او را مادر میوه‌ها و گندم و سایر غلات به شمار آورد. این الهه در تمام سرزمین‌های کهن و میان همهٔ اقوام و مردمان باستانی دارای سنت مذهبی خاصی بوده‌است و شناسایی او احترام به او جنبهٔ جهانی داشته. در فرهنگ روشر یکصد و بیست ناحیه‌ای را که در آنها مراسم ویژهٔ الههٔ کشت و زرع انجام می‌گرفته، همراه با سنت‌های گوناگون‌شان می‌توان ملاحظه کرد.[۲۳]



نام عرفانی این ایزدبانو، دِئو (Deo) است.[۲۴] دمتر پس از هِرا (Hera) و همگام با هِستیا (Hestia) پا به جهان گذاشت و شخصیتی مذهبی به خود گرفت، چون در یونان کهن کشت گندم با زندگی روزمرهٔ مردم و خواروبار و معیشت آنان وابستگی تام داشت، و از این رو دمتر احترامی در شأن نسل اولیهٔ ایزدان و نامیرایان المپ به دست آورد و بین ساکنان سیسیل و کرت و تراس و تمام نواحی پلوپونز ارج و قرب و منزلت فراوان پیدا کرد.[۲۵] باید توجه داشت که یونانیان، خود زمین را مادر می‌نامیدند، اما زمین در تصور یونانیان باستان، خدا نبوده و ویژگی‌ها و حالات خداگونه نداشته‌است. این مادر هیچگاه از زمین واقعی جدا نبود و شخصیت یا تجسم جداگانه‌ای نداشت. دمتر و دیونیسوس (که دیونیزوس هم تلفظ می‌شود. باکوس هم خوانده می‌شد، خدای تاکستان بود) از خدایان توانا و قدرتمند زمین بودند که در داستان‌های اساطیری یونان و روم اهمیت زیادی داشتند. دمتر به انسان کشت و کار و درودگری را آموخت و زندگی چادرنشینی انسان‌ها را به زندگی یکجانشینی تبدیل کرد. به این ترتیب او الههٔ زندگی اجتماعی، نعمت و فراوانی نیز می‌باشد.[۲۶] وی در مقام الههٔ غله، به فناپذیران آموخت که ذرت و گندم و جو را چگونه بکارند و درو کنند. او آورندهٔ فصول و اعطاکنندهٔ هدایای زندگی‌بخش به انسان‌ها و زمین محسوب می‌شود.[۲۷] وی از جمله المپ‌نشینانی بود که انسان‌ها و زمین را که به آنها غذا می‌داد، بسیار دوست می‌داشت و انسان‌ها نیز او را بسیار دوست می‌داشتند. زنان کشاورزان بهترین گوشهٔ میز غذایشان را تزئین می‌کردند، به این امید که او در خانه‌شان را بزند و بر سفرهٔ شامشان حاضر شود؛ و دمتر از این موضوع فوق‌العاده مسرور می‌شد. به همین جهت وقتی خدایان دیگر او را استهزاء می‌کردند و می‌خندیدند که او به جای اینکه در کاخ‌های مجللی زندگی کند که هفائستوس آنها را برای خدایان فناناپذیر طرح‌ریزی کرده و سیکلوپ‌ها آنها را در کوه المپ ساخته و پرداخته‌اند، همیشه در خانهٔ آدمیان حقیر فناپذیر غذا می‌خورد، پیوسته به رویشان لبخند می‌زد.[۲۸] یکی از جنبه‌های دیگر دمتر، الوهیت و ربوبیت او در جهان زیرین است؛ چنان که وی مادر ژرفای زمین نامیده می‌شد و در جشن‌های کتونیا (Chthonia, به معنی ژرفای زمین) سه زن پیر گاوی را برای او قربانی می‌کردند. صفت کینه‌توزی و انتقام‌جویی و تیرگی او بیانگر همین جنبه است و نشان‌دهندهٔ ترس از این وجه تاریک شخصیت اوست؛[۲۹] با این توضیح که اگرچه دمتر الهه‌ای مهربان، دوست‌داشتنی، بزرگوار و بخشنده دانسته می‌شد، اما در عین حال دختر کرونوس بود و علی‌القاعده می‌بایست ویژگی‌های اخلاقی و شخصیتی او را با خود همراه داشته‌باشد. از سوی دیگر دمتر را دختر ساتورن (Saturne)[ذ] و اوپس [ر] نیز می‌دانند. برخی هم او را دختر وستا [ز] و یا سیبل الههٔ فریژی [ژ] که ایزدبانوی بزرگ و مادر تمام موجودات و حیوانات است، شناخته‌اند. او نه تنها هنر کشت و درو کردن گندم را به انسان آموخت، بلکه پختن نان را نیز به او یاد داد.[۳۰] نام دمتر از دو جزء تشکیل شده‌است که گونه‌ای تغییریافته از یک واژهٔ باستانی به معنای مادر زمین است.[۳۱] معنای هجای اول پیونددهنده و بخش آخر آن به معنی مادر است.[۳۲] دمتر در آرکادی با سر اسب تصویر شده‌است که یال او را مارها تشکیل می‌دهند[۳۳] و جانوران وحشی گردش را گرفته‌اند و در یک دست دلفین و در دست دیگرش کبوتری را نگه‌داشته‌است.[۳۴]


عشق‌ها و معشوق‌های دمتر[ویرایش]

دربارهٔ عشق‌های دمتر، داستان‌ها و روایات مختلفی وجود دارد؛ من جمله از یک شکارچی جوان کرتی به نام یاسیون[س] (به صورت‌های ایاسیون، ایازیون، ایاژیون، ژازیون،[ش] ژاسیون، ایازیوس[ص]، ایاسوس[ض]، ایئِشن[ط] و حالت‌های دیگر هم ذکر شده) یاد می‌کنند، که در اغلب روایات پسر زئوس و نمف الکترا،[ظ] و برادر داردانوس[ع] است، و پدر پلوتوس[غ] محسوب می‌شود؛ هرچند که شجرةالنسب‌های دیگر، والدین او را زئوس و هِمِرا،[ف] و یا کوریتوس[ق] و الکترا معرفی می‌کنند.[ک]

در مراسم ازدواج کادموس[گ] و هارمونیا،[ل] یاسیون به وسیلهٔ دمتر اغوا شد. آن دو، روی خاک مزرعه‌ای که به تازگی شخم خورده بود، در حالی که دمتر به پشت دراز کشیده بود، با هم مقاربت کردند. پس از اینکه به مراسم جشن بازگشتند، زئوس از گل و لایی که بر پشت دمتر باقی مانده بود، متوجه اتفاقی که افتاده بود شد؛ و به دلیل حسادت، یاسیون را با آذرخش کشت.[م][ن][و]

با این وجود، برخی منابع می‌گویند که دمتر، چنان با شیوایی و فصاحت محاجّه و دفاع کرد که زئوس پسرش را نامیرا کرد و او را جزو خدایان دون‌رتبه و کم‌اهمیت قرار داد. دمتر و یاسیون صاحب دو پسر دوقلو به نام‌های پلوتون و فیلومِلوُس[ه]، و پسر دیگری به نام کوروباس[ی] شدند.

اووید در متامورفوز،[اا] وقتی از قدیمی‌ترین داستان مربوط به اورفه و مکتب او صحبت می‌کند، می‌گوید که رئا زیر چهرهٔ دمتر ظاهر شد، زیرا رئا زئوس را منع کرده بود که ازدواج کند؛ و به همین جهت خدای خدایان درصدد برآمد که با مادر خود همبستر شود.[۳۵] رئا به شکل ماری درآمد، ولی زئوس نیز خودش را به همان شکل درآورد و خود را به او گره زد و با او همبستر شد.[۳۶][اب]

در پانتئون، معبد خدایان هلنی، جایگاه مقدسی برای دمتر وجود دارد که او را از سایرین ممتاز می‌سازد.[۳۷]

هومر در ایلیاد نقشی را که شایستهٔ دمتر باشد، به او نداده، بلکه در سرود چهاردهم، از او تنها با عنوان ساده و بی‌پیرایهٔ معشوقهٔ زئوس نام می‌برد. البته می‌دانیم که ایلیاد بازتاب‌دهندهٔ یک تمدن اشرافی و فرهنگ جنگاورانه است که امور زراعی و کارهای کشاورزی در آن اهمیت کمی دارند؛ قهرمانان هومری همگی گوشتخوارند، در حالی که دمتر ربةالنوع زمین‌مادر و گندم و کشت و زرع است،[۳۸] و در نتیجه کاملاً طبیعی است که چنین شخصیت اساطیری مادرانه و مؤنثی، جایگاه و مقام رفیعی در نظر سرایندهٔ منظومه حماسی ـ پهلوانی نظیر ایلیاد نداشته باشد.

پرسفونه و زئوس[ویرایش]

مدتی بعد زئوس به سراغ پرسفونه، دختر خود نیز رفت تا از او نیز کام بگیرد. کارل کِرِنی،[اپ] استاد مَجار میتولوژی در دانشگاه زوریخ، معتقد است که زئوس، پدر پرسفونه، با دختر خود همبستر شد و فرزندی از آنها به دنیا آمد که دیونیزوس نام گرفت،[۳۹] ولی در سایر منابع، مادر دیونیزوس را سِمِله، دختر کادموس و هارمونیا می‌دانند که معشوقهٔ خدای خدایان شد و به هنگام آبستنی، چون زئوس به خواستهٔ همسرش با تمام قدرت خود بر او ظاهر گردید، او را سوزاند، و آنگاه کودک نارس را از شگم او برگرفت و در ران خود جای داد و به این ترتیب کودک مزبور جان سالم به‌دربرد و به‌موقع متولد شد.[۴۰]

در برخی از نسخه‌های اساطیری گفته شده که از مزاوجت زئوس و پرسفونه، دو پسر به نام‌های دیونیزوس و یاکخوس[ات] (یا زاگرئوس)[اث] متولد شدند. زاگرئوس، ایزد مردم کرت بود و یکی از خدایان جهنم دانسته می‌شد.[۴۱] او را خدایی می‌دانند که توسط پیروان اورفیسم پرستیده می‌شد و او را دیونیسوس نخست یا دیونیسوس زاگرئوس می‌نامیدند. در واقع این دسته از روایات اساطیری، زاگرئوس را لقبی برای دیونیزوس می‌دانند.

زاگرئوس وارث و جانشین زئوس بود و پیش‌بینی و مقرر شده بود که حکومت جهان بعد از زئوس به زاگرئوس برسد، اما هرا حسادت کرد و به تحریک او، تیتان‌ها در پی کشتن زاگرئوس برآمدند. زاگرئوس خود را به اشکال گوناگون درآورد تا از دست تیتان‌ها بگریزد، اما سرانجام تیتان‌ها، او را که به شکل یک گاو نر درآمده بود، تکه‌تکه کردند و همۀ بدن او به‌جز قلبش را بلعیدند. قلب باقی‌مانده به معبد دلفی پناهنده شد و آتنا آن را نگه‌داشت و به زئوس تحویل داد. زئوس نیز آن را خورد[اج] و بی‌درنگ صاحب سِمِله شد، و با سمله آمیزش کرد و از این آمیزش، و قلب گرم زاگرئوس که در بدن سمله قرار گرفته بود (یا در بدن خود زئوس)، دیونوسوس زاگرئوس به دنیا آمد. در الهیات اورفئوسی، زئوس تیتان‌ها را با آذرخش نابود کرد و از خاکستر آنها موجودات خاکی را آفرید، به همین سبب موجودات خاکی، خیر زاگرئوس و شر تیتان‌ها، هر دو را در وجود خود دارند. مجموع این روایت اساطیری، نمونه و جلوه‌ای از تناسخ در میتولوژی هلنی است.[۴۲]

دمتر، پرسفونه، دیونیزوس و ارتباط آنها با آیین الئوسیس[ویرایش]

نظر ادیت همیلتون و دورانت[ویرایش]

ادیت همیلتون دربارهٔ خدایان یونانی و رومی (و از جمله دمتر) می‌گوید:[۴۳] «اصولاً در بیشتر اوقات، خدایان فناناپذیر سودی به حال انسان‌ها نداشتند و اغلب زیانبار هم بودند: زئوس فاسق و عاشق، خطرناک برای دوشیزگان انسانی بود و معلوم نمی‌شد چه موقع از صاعقهٔ مخوف و هراس‌انگیزش استفاده می‌کند. آرِس به وجود آورنده و آغازگر جنگ و بیماری‌های واگیر بود. هرا، هرگاه حسادت وجودش را فرامی‌گرفت (که اغلب چنین بود)، اندیشهٔ عدالت، دادگستری و انصاف را به مخیله‌اش راه نمی‌داد. آتنا نیز جنگ‌افروز بود و نیزهٔ تیز و ثاقب آذرخشش را مانند زئوس با بی‌مسئولیتی ویژه‌ای به کار می‌گرفت. آفرودیت از قدرت و اختیاراتش بیشتر برای به دام انداختن و خیانت و حیله‌گری استفاده می‌کرد. آنها گروهی زیبارو و نورانی بودند که اعمال و رفتارشان در قالب داستان‌های زیبا و سرگرم‌کننده متجلی شده‌است. از طرف دیگر، خدایانی که ضرر و زیانی نداشتند، بولهوس، دمدمی‌مزاج و غیرقابل‌اعتماد بودند و به طور کلی آدم‌ها بدون آنها بهتر و آسوده‌تر زندگی می‌کردند.

با وجود این، در جمع خدایان، دو تن از بقیه متمایز بودند؛ یعنی در واقع بهترین دوست انسان‌ها به شمار می‌آمدند: یکی از آنها دمتر بود...، و دیگری دیونیسوس یا دیونیزوس، خدای شراب، که به باکوس هم شهرت دارد.

دمتر سالخورده‌تر بود و ساده‌دل. غلات را خیلی پیش از کاشتن تاک می‌کاشتند. نخستین کشتزار غله، سرآغاز استقرار انسان بر زمین بود. تاکستان‌ها پس از آن به وجود آمد. کاملاً طبیعی بود که آن قدرت خداوندی و الهی که بذر غله را به وجود آورد، باید یک الهه یا خدای زن باشد؛ نه یک مرد

(ویل دورانت هم در تاریخ تمدن، ج ۲، به همین عقیده است. او در صفحهٔ ۸۰۳ می‌نویسد: در آرکادیا، آرگوس، الئوسیس، آتن، افسوس و جاهای دیگر، بیشتر خدایان مؤنث را مورد تجلیل قرار می‌دادند. این خدایان مؤنث، که عموماً همسر نداشتند، ظاهراً متعلق به دورانی بودند که اختیار خانواده در دست مادر بود و نسب فرزند از طرف مادر تعیین می‌شد. با ظهور زئوس، پدر خدایان، و تفوق او بر سایر خدایان، دوران اقتدار مادران و مادرخدایان به‌سرآمد. به نظر محققان، چون کشاورزی به‌وسیلهٔ زنان ابداع شد، خدای کشاورزی، دمتر، مؤنث است. دمتر مهم‌ترین خدای ماده است.)


. چون شکار و جنگ بر عهدهٔ مردان بود، بنابراین لازم بود که زنان به امور مربوط به کشتزار رسیدگی کنند، و چون اینان سرگرم شخم زدن و بذرافشانی بودند و همچنین برداشت محصول، ناگزیر به این نتیجه رسیدند که یک الهه یا خدای زن بهتر می‌تواند به زنان در این قبیل امور کمک کند. زنان ایزدبانویی را که می‌پرستیدند، بهتر درک می‌کردند؛ نه مثل خدایانی که مردان با قربانی دادن آنها را می‌پرستیدند، بلکه خدایی که کشتزارها را بهتر و بارورتر می‌کرد. به دست این خدای زن بود که کشتزارها، یا «غلات مقدس دمتر» تقدس می‌یافتند.

زمین یا محل خرمن‌کوبی نیز تحت حمایت این الهه قرار داشت. آن دو محل، یعنی کشتزار و محل خرمن‌کوبی، پرستشگاه یا معبد او بود که امکان داشت هر لحظه در آنها حاضر شود: «در زمین مقدس خرمن‌کوبی، هرگاه که غلات را می‌افشانند، آن الهه؛ یعنی دمتر زرین‌موی، به رنگ ساقهٔ خشک غله، شخصاً دانه‌های غلات و پوشال و پوست را به دست باد می‌سِپُرَد و همه را از هم جدا می‌کند، و تودهٔ پوشال به سپیدی می‌گراید».

https://www.jstor.org/stable/1353958?seq=1#metadata_info_tab_contents



[اچ]

[اح]



شخصی که درو می‌کند، نیایش‌کنان می‌گوید: «امیدوارم روزی قسمت شود که من در کنار محراب دمتر، در آن هنگام که آن الهه با دسته‌های غله و خشخاش درو کرده در دست، لبخندزنان ایستاده‌است، بتوانم بادبزن غله‌افشانی بزرگ را در میان تلّ غلاتش فروکنم». البته جشن بزرگ و اصلی این الهه، در زمان برداشت محصول یا فصل درو بود. در گذشته‌ها فقط یک روز شکرگزاری ساده و بی‌تکلف از سوی کشاورزان و دروکنندگان برگزار می‌شد، و در آن روز، نخستین گِردهٔ نان از غلهٔ تازه درو شده پخته می‌شد، که آن را تقسیم می‌کردند و با حرمت و با نیایش ویژهٔ آن الهه‌ای که این نعمت و بهترین هدیه را به انسان ارزانی داشته بود، می‌خوردند. پس از آن و با گذشت زمان، این جشن کوچک به صورت یک آیین پرستش اسرارآمیز درآمد، که البته ما آگاهی زیادی از آن نداریم. جشن بزرگ و مفصل را در ماه سپتامبر و هر پنج سال یک بار برگزار می‌کردند که تا ۹ روز ادامه می‌یافت. این روزها، از مقدس‌ترین روزها بود و در آن هنگام، بیشتر فعالیت‌های زندگی کند می‌شد یا به حالت تعلیق درمی‌آمد. تشریفات خاصی برگزار می‌شد، و مراسم قربانی با رقص و پایکوبی و آواز همراه بود و شادی همه‌جا را دربرمی‌گرفت. این موضوع معرف حضور همگان بود و نویسندگان بسیاری از آن یاد کرده‌اند. اما از آن بخش عمده یا اصلی این مراسم و تشریفات که در صحن درونی یا در حریم پرستشگاه برگزار می‌شد، هیچ سخن یا اشاره‌ای به میان نیامده‌است. کسانی که این تشریفات را به جای می‌آوردند، سوگند ویژه‌ای یاد می‌کردند که سکوت را رعایت کنند، و واقعاً به سوگندشان آنچنان پایبند بودند که ما فقط از بخش ناچیزی از آن آگاه شده‌ایم.

آن پرستشگاه بزرگ در الوزیس قرار داشت که شهر کوچکی نزدیک آتن بود، و این مراسم پرستش و نیایش را اسرار الوزینی می‌نامیدند. مراسم مزبور در سراسر دنیای یونانی و رومی با حرمت و تقدس ویژه‌ای برگزار می‌شد. سیسِرو، نویسنده‌ای که یک قرن پیش از میلاد می‌زیسته، در این باره چنین می‌گوید: «چیزی والاتر از این اسرار نیست. آنها به خُلقیات ما شیرینی و به عادات ما نرمی و ظرافت بخشیده‌اند، و سبب شده‌اند که ما از مرحلهٔ توحش بگذریم و به انسانیت واقعی دست یابیم. آنها نه تنها راه شاد زیستن را به ما آموخته‌اند، بلکه به ما یاد داده‌اند که چگونه امیدوارانه بمیریم».

با این وجود، این خدایان با همهٔ تقدس و حرمتی که داشتند، توانسته‌اند آثار آن چیزی را که خود از آن به وجود آمده‌اند، حفظ کنند. یکی از دانسته‌های انگشت‌شماری که ما از آنها در دست داریم، این است که در یک لحظهٔ مهم و کاملاً رسمی، «سنبلهٔ غله را که قبلاً در سکوت کامل چیده شده‌است»، به پرستندگان نشان می‌دادند.

دیونیزوس، خدای شراب، به طریقی، و بی‌آنکه کسی آگاه شود در چه زمان و چگونه، به الئوسیس می‌آمد و در جایگاه ویژهٔ خود در کنار دمتر می‌نشست:

آنگاه که سنج‌ها به صدا درمی‌آیند، دیونیزوسِ

افشان‌موی در کنار دمتر بر تخت می‌نشیند.


طبیعی است که هر دو با هم مورد پرستش قرار می‌گرفتند؛ یعنی دو خدایی که هم بخشندهٔ هدایای خوب زمین بودند؛ هم در کارها و تلاش‌های صمیمانهٔ روزانه، که زندگی بر اساس آنها شکل گرفته بود، دست داشتند، و هم در بریدن و تقسیم نان و نوشیدن شراب شرکت داشتند. فصل درو و برداشت محصول، و هنگامی که خوشه‌های انگور را زیر منگنهٔ دستگاه شراب‌سازی قرار می‌دادند، روز جشن دیونیزوس بود:

دیونیزوس، خدای شادمانی، ستارهٔ پاکی،

که در زمان میوه‌چینی می‌درخشد.


اما دیونیزوس همواره خدای مهربان و شادی‌آفرینی نبود، حتی دمتر هم همیشه یک الههٔ شاد فصل تابستان نبود. این دو با اندوه و شادی آشنا بودند و به همین سبب با هم پیوند داشتند و هر دو خدایانی درد کشیده بودند. دیگر خدایان فناناپذیر، دردها و رنج‌های پایداری نداشتند. «آنها با زیستن در کوه المپ؛ یعنی جایی که هیچگاه باد نمی‌وزد و باران نمی‌بارد و کوچک‌ترین دانه‌های ستاره‌گونهٔ برف فرونمی‌ریزد، روزهای شادی را سپری می‌کنند و باده و غذای بهشتی می‌نوشند و می‌خورند، و از وجود آپولوی خجسته‌بخت که چنگ سیمینش را به صدا درمی‌آورد، و از دلنوازترین آواز موزها که با صدای چنگ وی می‌خوانند، و از رقص زیبارویان یا گریس‌ها با هِبِه و آفرودیت، و از پرتو درخشان نوری که پیرامونشان را فراگرفته‌است، لذت می‌برند». اما دو خدای زمین از اندوه دل‌ریش‌کننده آگاه بودند.

بر نهال‌های گندم و غلات و شاخه‌های زیبای تاک پس از انگورچینی، و بر انگورها، آنگاه که سرما و یخبندان از راه می‌رسد و زندگی سرسبز و خرم درون کشتزارها را از بین می‌برد، چه می‌گذرد؟ این درست همان چیزی است که انسان‌ها زمانی که نخستین داستان را دربارهٔ اسرار و دگرگونی‌های همیشه پیشِ رویِ خود می‌شنیدند، و گردش شب و روز و حرکت ستاره‌ها را در مسیرشان می‌دیدند، از یکدیگر می‌پرسیدند. گرچه دیونیزوس یا دیونیسوس و دمتر خدایان شاد فصل درو بودند، اما کاملاً آشکار بود که در زمستان خدایان دیگری می‌شدند. آنها سر در گریبان غم داشتند، و زمین نیز اندوهگین بود. انسان‌های ادوار باستان در شگفت بودند که چرا باید چنین باشد، و برای توضیح علت آن، داستان‌های بی‌شمار گفتند.






Let all people build me a great temple and an altar below it beneath the citadel and its sheer wall, above the Kallichoron well, on a projecting spur of hill. from: the Homeric Hymn to Demeter, Lines 270-272 طبق این شعر، الهه خودش می‌خواهد که معبدی برایش در الئوسیس ساخته شود.

هادس[ویرایش]

او ایزد جهان زیرین، و عالم اموات و ارواح درگذشتگان، و یکی از سه فرمانروای مقتدر و نیرومند کائنات است (برای توضیحات بیشتر به پانویس ب مراجعه کنید).

دمتر، پرسفونه و هادس[ویرایش]

متن اسطوره[ویرایش]

ماجرا و داستان اسطورهٔ دمتر ـ پرسفونه ـ هادس، فقط در یک شعر خیلی قدیمی متعلق به ادوار نخستین آمده‌است که سرود هومر برای دمتر نامیده می‌شود و پیشتر، آن را متعلق به هومر و از سرودهای بسیار کهن او می‌دانستند.[۴۴] قدمت این سرودهٔ باستانی به قرون هشتم و هفتم پیش از میلاد می‌رسد. در واقع برای شناختن دمتر و آشنایی با او و ویژگی‌هایش، هیچ مدرکی مهم‌تر از این سروده وجود ندارد، زیرا مسلماً تا اوایل قرن هفت پیش از میلاد، مسئله‌ای به عنوان «آتن و الوزیس در برابر یکدیگر» وجود نداشته‌است.[۴۵] نسخهٔ اصلی سروده، ویژگی‌ها و خصائص شعر نخستین یونانی را بازتاب می‌دهد؛ یعنی سادگی زیاد، صراحت، و شادی در دنیایی زیبا.[۴۶]

پرسفونه نور چشم و مایهٔ شادی مادرش بود. او نور خورشید و طبیعت وحشی و مرغزارهای زیبا و سرسبز جزیرهٔ سیسیل و چمنزارها و گلزارهای دل‌انگیز آن را دوست می‌داشت و اغلب اوقات، شادان و خندان به گشت و گذار در دامان طبیعت و تفرج و گردش آزادانه در آن می‌پرداخت، و سبدی بزرگ با خود می‌برد تا بتواند آن را از گل‌های زیبای وحشی پر کند. آتنای درخشان‌چشم و آرتمیس، الههٔ کمانگیر، اغلب با وی همراه می‌شدند.[۴۷]

روزی آفرودیت مشغول نظاره بود که هادس، فرمانروای مردگان و جهان زیرین، با ارابه‌اش به حوالی سیسیل آمد. خداوندگار سیاهی و تیرگی، مثل همیشه آمده بود ببیند که آیا غول وحشی و یاغی تیفون، که پای کوه اتنا به پشت خوابیده‌است و آتش و خاکستر مذاب از دهان بیرون می‌دهد، با این مواد آتش‌زایی که به پیرامون خود می‌پراکند، توانسته در زمین شکافی ایجاد کند یا نه. سپس چون همه جای زمین را سالم و دست‌نخورده یافت، آسوده‌خاطر شد، زیرا وی از این بیمناک بود که اگر زمین بر فراز دنیای زیرین دهان باز می‌کرد و در نتیجه اجازه می‌داد تا نور خورشید تابان هلیوس به درون آن راه یابد، رعایای افزون از شمارش از وحشت به خود می‌لرزیدند.[۴۸]

در این اثنا آفرودیت طلایی، پسرش اِروس را نزد خود فراخواند و به او گفت: «انگشت‌شمار هستند، آدمیانی که قدرت ما را فوق‌العاده حرمت می‌گذارند. آگاه باش که چگونه آتنا، آرتمیس و پرسفونه از اندیشیدن به عشق دوری می‌جویند. زئوس و برادرش، فرمانروای دریاها، هر دو در برابر سلاح ما سر تسلیم فرود آورده‌اند، و اینک زمان آن فرارسیده‌است که ما بر خدای تیرهٔ دنیای زیرین هم فرمان برانیم. اکنون یکی از تیرهای لغزش‌ناپذیر خود را به سوی قلب هادس رها کن و بگذار تا دیوانه‌وار عاشق پرسفونه شود».[۴۹]

هدف‌گیری دقیق اروس سبب شد که هادس نزد زئوس برود و از او اجازه بخواهد تا با پرسفونه ازدواج کند. زئوس به او پاسخ داد: «برادر عزیزم، البته من خوشحال می‌شوم پرسفونه را به تو بدهم، ولی خواهرمان دمتر هیچگاه با این ازدواج موافقت نخواهد کرد. حتی به من اجازه نمی‌دهد پرسفونه را از گردش آزاد در صحراهای پر از گل که در زیر پرتو نور فروزان ارابهٔ خداوندگار هلیوس می‌درخشند، محروم کنم تا در عوض بتواند به مقام ملکهٔ سرزمین تیره و تار تو مفتخر شود. آن الههٔ بزرگ و حتی پرسفونه هم به داشتن چنین قدرتی اهمیت نمی‌دهند».[۵۰]

زئوس در پایان سخنش چنین گفت: «اما چون تو برادر من هستی و فرمانروای سرزمینی توانمندی، اگر به تصاحب پرسفونه اصرار می‌ورزی، پس باید گفت که او به افتخاری بزرگ نایل شده‌است. گرچه من نمی‌توانم دخترم را به ازدواج با تو مجبور کنم، ولی پنهانی به تو کمک می‌کنم تا بتوانی او را بربایی».[۵۱]

پس چنین اتفاق افتاد که روزی از روزها که پرسفونه مطابق معمول در میان مرغزارهای جلگهٔ انّا[اخ] در سیسیل[۵۲] با دوستانش مشغول بازی و تفریح و چیدن گل بود، زمین گلی عجیب و بسیار زیبا را سر راه او رویاند.[۵۳] پرسفونه هیچگاه گلی به این زیبایی ندیده بود، به همین جهت از دوستان و همراهانش جدا شد و دوان به سوی آن گل عجیب شتافت.[۵۴] این گل عجیب که نرگس گفته شده‌است، هدیهٔ گایا، مادر زمین به هادس، حاکم مطلق سرزمین ارواح، برای معشوقه‌اش پرسفونه بود، ولی پرسفونه به هیچ وجه نمی‌دانست که پدرش زئوس پنهانی به زمین دستور داده تا این گل مخصوص را برای فریفتن او و خرسند نمودن هادس برویاند[۵۵][۵۶]

زیبایی این گل به اندازه‌ای بود که بیننده را بی‌اختیار به ترس آمیخته با احترام دچار می‌ساخت و قدرتی خدایی و مافوق طبیعی را به نمایش می‌گذاشت. عطر گل مزبور نیز مسحورکننده و اعجاب‌انگیز بود؛ چنان‌که تمام آسمان و زمین را معطر و در خود غرق کرد؛ حال آنکه حیله و وسوسه‌ای شیطانی از سوی هادس برای جلب نظر پرسفونه بود.[۵۷]

سرودهٔ هومر[ویرایش]

در سرودهٔ هومر آمده‌است:




از ریشهٔ

این گیاه

صدها شکوفه رشد کردند.




از ریشهٔ این گیاه صدها شکوفه رشد کردند و بو پراکندند

بسیار مطبوع و دلپذیر که تمامی پهنای بهشت در بالا

و تمامی زمین شادی کردند.[اد]

دختر جوان، بی‌خبر از حیله‌های خدایان، با دیدن این گل، مسحور و شگفت‌زده شد و چون پاک و معصوم بود، دو دستش را برای چیدن آن دراز کرد.[۵۸] در همین هنگام هادس با ارابه‌ای زرین که اسبانی تیره آن را می‌کشیدند، از زمین بیرون آمد و در حالی که افسار اسبان را در دست چپ داشت، با دست راستش پرسفونه را از زمین برداشت و او را در ارابه نزد خود گذاشت و با سرعتی چون برق، پیش از آنکه همراهان و دوستان پرسفونه از ماجرا باخبر شوند، از آنجا دور شد.[۵۹]

پرسفونه فریاد کشید: «مادر! مادر! کمک کنید! پدر، کمک کنید!»، اما مادرش از آنجا بسیار دور بود و هیچ‌یک از خدایان و آدمیان هم صدای او را نشنیدند، و تنها هکات[اذ] و هلیوس[ار] ـ ایزد خورشید ـ از فراز ارابه‌اش در آسمان صدای او را شنیدند و شاهد این ربوده شدن بودند[۶۰]

هنگامی که آتنا و آرتمیس، دوستان پرسفونه، به آن مرغزار رسیدند، شکاف زمین به هم آمده بود؛ آن گل عجیب نیز ناپدید شده بود، و چیزی از پرسفونه به جز سبد پر از گلش باقی نمانده بود.[۶۱] آن زمان که پرسفونه سوار بر ارابهٔ هادس بود و زمین‌های آباد و دریاهای تندآب و دریاچه‌های ژرف و آبگیرهای دودخیز را پشت سر می‌گذاشت، مرتباً فریاد می‌زد و کمک می‌خواست. او حتی هلیوس را سوار بر ارابهٔ طلایی‌اش در آسمان می‌دید، و به این امید بود که کسی صدای فریادش را بشنود و به یاری‌اش بشتابد،[۶۲] اما هنگامی که یکی از فرشتگان دریایی (یا نیمف) به نام سیانه[از] در مقابل هادس مقاومت کرد و خواست مانع ربودن پرسفونه شود، هادس ضربه‌ای بر زمین وارد کرد و دل زمین را شکافت و با پرسفونه به داخل ژرفای سیاه و هراس‌انگیز زمین وارد شد.[۶۳] محل ربوده شدن پرسفونه را در جاهای مختلفی ذکر کرده‌اند، از جمله سیسیل و در کنار کوه اتنا،[اژ] یا در آتیک،[اس] در تراس،[اش]، در ایونی[اص] و بعضی هم در جنگل مگار[اض] گفته‌اند.[۶۴]





صدای فریاد پرسفونه، حتی دیری پس از به‌هم‌آمدن دهانهٔ آن شکاف بزرگ، در تپه‌ها و کوهساران منعکس می‌شد و از ژرفای دریاها به هوا برمی‌خاست. مادر صدای دخترش را شنید و اندوهی گران بر قلبش نشست و آن را فشرد.[۶۵] در اشعار هومر در این باره چنین می‌خوانیم:

هنگامی که الههٔ بزرگ [دمتر] صدای فریاد دخترش را شنید،
به‌سرعت رنج و غصه و اندوهی گران بر قلبش نشست؛ چندان که نقاب و پوشش خود را درید و گیسوانش را پریشان کرد
ردایش را از دوشش به زیر انداخت
و مانند پرنده‌ای وحشی بر فراز زمین و دریا، شتابان پر گشود.

[اط]



دمتر در جست‌وجوی دخترش همچون پرنده‌ای بر بالای دریاها و زمین به حرکت درآمد، اما هیچ‌کدام ـ نه آدمیان، نه خدایان، و نه پیام‌رسانان، از جمله مرغان و پرندگان ـ حقیقت را به او بازگو نکردند.[۶۶] خدایان جاودانه‌ای که می‌دانستند پرسفونه کجا رفته‌است، خاموش ماندند. آدمیان هم نمی‌توانستند به این مادر دردمند و پریشان‌خاطر کمک کنند.[۶۷]

دمتر شروع به جستجو کرد. حتی تاریکی شب هم نتوانست مانع جستجوی او شود. او طبق سنت کهن، دو مشعل از چوب کاج و از شعله‌های کوه اتنا روشن کرد[۶۸] پس از آن، الههٔ بزرگ نه در روز آرام گرفت و نه در شب، بلکه پیوسته زمین را در جستجوی یافتن دخترش درمی‌نوردید.[۶۹]

او پس از ۹ روز، سرانجام به سیسیل بازگشت؛ یعنی همان جایی که پرسفونه را برای آخرین بار دیده بودند؛ و در آنجا بار دیگر حیران و سرگردان شروع به جستجوی بیهوده و بی‌نتیجه کرد. دمتر که نمی‌دانست چه کسی را مسئول این فقدان بداند، نخست سیسیل را به کیفر رساند. اگر کسی نگوید که چه بر سر دخترش آمده‌است، تمامی برکات حیات‌بخشش را باز پس خواهد گرفت. بنابراین خیش‌ها را شکست و ورزاها را کشت؛ حتی کشاورزانی را که ورزا داشتند، و به زمین نیز فرمان داد تا از جوانه زدن و رشد بذرهایی که در خود نهان داشت، خودداری کند. پس از آن، دیری نگذشت که زمین‌های آبادی که از نظر حاصلخیزی و باروری شهرت داشتند، به زمین‌های بایر و بی‌آب‌وعلف تبدیل شدند و زمین حاصلخیزی خود را از دست داد.[۷۰][۷۱]

نخست قحطی به روستاها یورش برد و پس از آن، بادهای سهمگین باران‌های سیل‌آسا با خود آوردند. غلاتی که هنوز بر ساقه استوار بودند و پژمرده نشده بودند، طعمهٔ پرندگان آزمند شدند. الهه از سیسیل به همهٔ نقاط گیتی رفت و برای آدمیان سالی توأم با قحطی و نیستی و مرگ به ارمغان آورد. او بذرها را چنان در دل زمین نگه‌داشت و مانع رشد و سبز شدنشان شد که حتی یک دانه بذر هم جوانه نزد و نرویید. حتی هنگامی که ورزاها خیش‌های شکسته را هم روی کشتزارها می‌کشیدند تا کشاورزانی که پشت سر آنها بودند ذرت سفید در زمین بکارند، دمتر زرین‌موی تمام تلاششان را بی‌ثمر می‌کرد.[۷۲]

الههٔ بزرگ که مشعل‌های فروزانش را هنوز در دست داشت، به هلیوس، خداوندگار خورشید که ناظر بر اعمال خدایان و انسان‌ها بود، نزدیک شد. وقتی به جلوی ارابهٔ او رسید، گفت: «من صدای فریاد دخترم را شنیدم که گویی کسی او را به زور می‌ربود. ولی هنوز هم نتوانسته‌ام بفهمم چه اتفاقی برایش افتاده. چون ارابه‌تان شما را بر فراز این زمین غله‌خیز و دریاهای تندآب می‌برد، آیا دیده‌اید که چه کسی فرزند مرا ربوده‌است؟» هلیوس چنین پاسخ داد: «ای الههٔ بزرگ، من حقیقت را به شما خواهم گفت، زیرا در این رویداد اندوهبار دلم به حالتان می‌سوزد. زئوس، آن خدایی که گردآورندهٔ ابرهاست، پرسفونه را به خداوندگار و فرمانروای مردگان داد تا ملکه‌اش شود. شما صدای فریاد او را هنگامی شنیدید که هادس وی را به سرزمین تاریکی می‌برد. اما ازدواج، کار پسندیده‌ای است، زیرا فرمانروای تاریکی‌ها برادر شماست و بر سرزمینی بزرگ و نیرومند فرمان می‌راند. بکوشید خشم و دردتان را از یاد ببرید».[۷۳]

[اظ]


اما در کتاب سعید فاطمی می‌خوانیم که دمتر راز ناپدید شدن پرسفونه را از طریقی دیگر می‌آموزد: «پس از این جستجوی طولانی، سرانجام دمتر به یاری آرتوز[اع] از نرئیدها،[اغ] یا از طریق سیانه فهمید که هادس پرسفونه را ربوده‌است».[۷۴]


اکنون قلب دمتر از درد و اندوه ژرف‌تر و جوشان‌تری پر شده بود. الههٔ بزرگ که اینک بین خشم و نفرت گرفتار آمده بود، تصمیم گرفت زئوس و دیگر خدایان المپ‌نشین را با کشتن آدمیان بر اثر قحطی و گرسنگی به کیفر برساند. آنگاه خدایان جاودانه و فناناپذیر، دیگر با قربانی‌ها و هدایا حرمت نخواهند دید، و هادس تیره‌اندیش و شوم ارواح بی‌شماری برای حرمت خویش به دست خواهد آورد.[۷۵]

زئوس که بیمناک شده بود که الههٔ بزرگ واقعا چنین قصدی داشته باشد، ایریس بادپا را فرستاد تا به دمتر بگوید به کوه المپ بازگردد. چون الههٔ بزرگ از این فرمان سرپیچی کرد، زئوس به خدایان دیگر المپ فرمان داد که یه‌به‌یک نزد آن الهه بروند و هدایای بسیار نثارش کنند و حرمت را از حد بگذرانند.

لکن الههٔ بزرگ به آنان گفت: «به زئوس بگویید که من به کوه عطرآگین المپ می‌آیم تا فقط با وی سخن بگویم، ولی به هیچ وجه اجازه نمی‌دهم بذری در زمین بروید؛ مگر آنگاه که فرزند زیبارویم را ببینم».

چون الههٔ بزرگ نزد زئوس آمد، به وی گفت: «ای پدر خدایان و آدمیان، من نزد شما آمده‌ام تا به‌خاطر دخترمان به شما التماس کنم. شاید مرا دوست نداشته‌باشید، اما تردیدی نیست که پرسفونه را دوست دارید! بی‌تردید می‌دانید که وی نور خورشید را چقدر دوست دارد، و همچنین خندیدن را و بوی دلاویز گل‌ها را. شما چگونه اجازه می‌دهید که او در سرزمین تیره و تار و شوم و دلگیر برادرمان زندگی کند و بر مردگان فرمان براند؛ حال آنکه زندگی را بسیار دوست می‌دارد؟!! و شما چگونه اجازه داده‌اید با کسی ازدواج کند که او را به زور ربوده‌است؟!! به هادس بگویید او را رها کند!»

زئوس پاسخ داد: «ای دمتر، اگر حقیقت را خواسته باشید، من هم مانند شما دخترمان را دوست دارم و به سرنوشتش علاقه‌مند هستم، اما هادس چون پرسفونه را خیلی دوست می‌داشت، او را ربود، و او هم مثل من خدایی بزرگ است. فقط چون قرعه کشیدیم، دنیای زیرین به او رسید و اولمپ به من. اگر عشق و قدرت و اختیارات برادرمان نتواند آتش خشم و کینه را در دل تو خاموش کند، آنگاه اجازه می‌دهم که پرسفونه به سوی تو بازگردد؛ البته مشروط بر اینکه در سرزمین تیره و تاریک هادس چیزی نخورده باشد. اما اگر خورده باشد، ناگزیر محکوم است که در آن سرزمین تیره باقی بماند، زیرا فرشتگان سرنوشت چنین مقرر کرده‌اند».

دمتر چنین پاسخ داد: «من پرسفونه را در مرغزارانی که دوست دارد، ملاقات خواهم کرد. تا آن روز، زمین بی‌جان و لم‌یزرع باقی خواهد ماند».

چون دمتر از آنجا رفت، زئوس رسولش هرمس راه‌یاب را به سرزمین تیره و تار هادس فرستاد تا خدای سرزمین تاریکی‌ها را با سخنان دوستانه راضی کند پرسفونه را آزاد کند تا نزد مادرش بازگردد. هرمس خدای دنیای زیرین را در کاخ شوم و اندوهبارش دید و به او گفت: «هادس، ای عموی مهربان و فرمانروای مردگان، پدرم دستور داده‌اند که من پرسفونه را نزد مادرش بازگردانم. آن الههٔ بزرگ تهدید کرده‌است که آدمیان را با از بین بردن منابع غذایی‌شان از بین ببرد، و با این کار خدایان را نیز از حرمت و پیشکش قربانی‌ها بازمی‌دارد. الهه تمامی بذرها را در دل زمین نهان کرده‌است تا نرویند، و هیچ خدایی از خدایان المپ‌نشین نتوانسته‌است از خشم و غضب و کینهٔ شدید دل آن الهه بکاهد».

هادس در برابر این سخنان، لبخندی شوم زد، ولی با لحنی دلجویانه و مهربانانه به پرسفونه گفت: «اکنون با هرمس برو و از مادر سیه‌جامه‌ات دیدن کن. اما قلباً آگاه باش که من نیز تو را دوست دارم و می‌خواهم در کنارم باشی. با من مهربان باش، زیرا من شوهر خوبی برای تو خواهم بود. به یاد داشته باش که من برادر زئوس هستم و سرزمین تحت فرمانم گسترده است. مادام که تو در اینجا زندگی می‌کنی، بر هر چه که می‌زید و جنبنده است، فرمان خواهی راند، و من می‌کوشم که خدایان جاودانه حرمتت را نگه‌دارند و تو را بسیار ارج گذارند. من هر کس را که به تو بدی کند و یا تو را با آیین ویژه نپرستد و یا قربانی پیشکش نکند و یا حرمت لازم نگذارد، به کیفر ابدی خواهم رساند».

پرسفونه چون سخنان شوهرش را شنید، دلش شاد شد. در آن هنگام که راه‌یاب اسبان جاودانهٔ هادس را به ارابهٔ زرینش می‌بست، فرمانروای دنیای زیرین دانهٔ اناری چون عسل شیرین به پرسفونه داد بخورد تا به این وسیله، همسر دوست‌داشتنی‌اش نتواند برای همیشه در بالای زمین باقی بماند. پرسفونه که از این امر آگاه نبود، دانهٔ انار را خورد.

هنگامی که در ارابه نشست، هرمس افسار اسبان را گرفت و کاخ را شتابان ترک کردند. چون اسبان فناناپذیر به سطح زمین می‌رسیدند، هیچ چیزی جلودار و سد راه آنها نبود؛ نه دریای تندآب، و نه مرغزاران سرسبز و پرگیاه، و نه قلهٔ کوهساران.

دمتر در مرغزاری به انتظار آمدن پرسفونه ایستاده بود که می‌بایستی از گل‌های رنگارنگ تابستانی پوشیده شده باشد، اما با این وجود، این زمین هم مثل تمام زمین‌هایی که قبلاً حاصلخیز بودند و محصول فراوان ذرت و گندم می‌دادند، اکنون بی‌بروبار و خشک رها شده بود. الههٔ بزرگ به مجردی که ارابهٔ زرین هادس را دید، دوان‌دوان پیش آمد تا دخترش را ببیند. هنوز هرمس اسبان را خوب متوقف نکرده بود که پرسفونه از ارابه به زیر پرید و دستانش را دور گردن مادرش حلقه کرد و دیری به همان حالت باقی ماند.

هنگامی که دمتر فرزند عزیز و دلبندش را در آغوش گرفته بود، ترسی شدید به قلبش راه یافت و ناگهان از پرسفونه پرسید: «فرزندم حقیقت را به من بگو، آیا هنگامی که در سرزمین تیره و تار خداوند هادس می‌زیستی، غذایی هم خوردی؟ اگر چیزی در آنجا نخورده‌ای، پس می‌توانی زیر آفتاب درخشان با من و پدرت زندگی کنی. ولی اگر هرگونه غذایی خورده باشی، باید دوباره نزد شوهرت بازگردی، زیرا فرشتگان سرنوشت چنین مقرر داشته‌اند که اگر کسی غذای مردگان را بخورد، باید در سرزمین شوم و تیرهٔ مردگان باقی بماند!»

چشمان پرسفونه پر از اشک شد و پاسخ داد: «مادر، من نمی‌خواهم تو را بفریبم. وقتی که هرمس تدارک آوردن مرا به سوی تو می‌دید، شوهرم دانهٔ اناری چون عسل شیرین به من داد بخورم، و من آن را خوردم، چون گرسنه بودم. از عاقبت چنین کاری آگاه نبودم!»

آنگاه بی‌اراده، اشک از چشمان دمتر فروچکید، زیرا چنین می‌نمود که زمان دیدار با دخترش کوتاه خواهد بود. اندوه و نومیدی، شادی را از دلش بیرون آورد. الهه حس می‌کرد که نمی‌تواند دوری ابدی دخترش را تحمل کند.

اما چون مادر خود، رئا را دید که به سویش می‌آید، روحیه و نیرو گرفت و شادی و شگفت‌زدگی در دلش راه یافت. مادر خدایان با دلی سرشار از عشق و محبتی فراوان دختر و نوه‌اش را در آغوش گرفت.

رئا گفت: «بیا فرزندم! هر مادری باید بتواند هم غم و اندوه و درد را تحمل کند و هم شادی را. اندوه به سراغ همهٔ ما می‌آید. نباید بگذاری اندوه و درد تو را از پای درآورد. من از کوه المپ می‌آیم و از سوی برادرت زئوس پیام ویژه‌ای آورده‌ام. او از تو خواسته‌است که به خانوادهٔ المپ‌نشینان بازگردی، که در آنجا تمامی خدایان جاودانه به تو حرمت خواهند گذاشت. او به تو قول داده‌است که پرسفونه هر سال فقط یک‌سوم آن را در سرزمین تیرهٔ هادس بگذراند. در بهار که فصل شکوفایی گل‌هل فرامی‌رسد، می‌تواند از آن دنیای تاریک بیرون بیاید و به سوی تو بازگردد. شما تا پایان برداشت محصول و تا آنگاه که هلیوس، خداوندگار و فرمانروای خورشید روزها را کوتاه و سرد می‌کند، می‌توانید با هم بگذرانید. پس خشم خود نسبت به زئوس را فروخور، فرزندم. از دیدن دختر دلبند و زیبایت شادی کن، و به زمین فرمان بده تا یک بار دیگر میوه‌های زندگی‌بخشی بدهد که آدمیان برای زنده ماندن‌شان به آنها نیاز دارند».

دمتر به سخنان مادرش گوش فراداد و اشک‌ریزان لبخند زد. بالاخره به دخترش می‌رسید! این مقدار جدایی را می‌توانست تحمل کند. وی بی‌درنگ دستور داد تا زمین حاصلخیز شود؛ شکوفایی را از سر گیرد، گل بدهد، گیاه سبز کند و میوه‌های زندگی‌بخش به بار آورد. آنگاه الهه به کوه المپ رفت و به دیگر خدایان پیوست.

بدینسان ترتیب فصول داده شد. پرسفونه هر سال پس از برداشت محصولات، در فصل پاییز نزد شوهرش بازمی‌گشت؛ یعنی به سرزمین تیرهٔ مردگان و جهان زیرین، و ماه‌های زمستان را آنجا باقی می‌ماند. در این هنگام دمتر زمین را از سبزی و گیاه عاری می‌ساخت و بی‌کار و غیرفعال می‌گذاشت.

به مجردی که هلیوس، خداوند خورشید زمین را گرمی می‌بخشید و روزها بلندتر می‌شدند، الههٔ بزرگ دختر زیبایش را نزد خود می‌یافت، و در نتیجه شادی دوباره به دل دمتر راه می‌یافت و دستور می‌داد گل‌ها سبز شوند و نهال‌های بذردهنده نیز شکوفا گردند. این الهه یک بار دیگر به آدمیانی که دوست می‌داشت، برکت و هدایای زندگی‌بخش خود را ارزانی می‌کرد.

آنگاه مردم اغلب مادر و دختری زیبارو را می‌دیدند که دست در دست یکدیگر در مرغزارهای آفتاب‌خورده و پر از گل قدم می‌زدند. زنان کشاورز یک بار دیگر شب‌ها جایی اضافی پشت میزشان می‌گذاشتند؛ به این امید که دمتر عزیز و زیبایشان به خانه‌هایشان بیاید و در خوردن میوه‌هایشان که محصول تلاش و کوشش آنهاست، سهیم شود.

در روایت دیگر:[ویرایش]

در روایتی دیگر، چنین آمده که دمتر پس از اینکه از ربوده شدن پرسفونه به دست هادس خبردار شد، کوه المپ را ترک کرد و اندوهگین، خود را به کسوت پیرزنی درآورد و در زمین خانه گزید. [۷۶]

وی در ادامهٔ جستجویش به الئوسیس[اف] رسید و در کنار جاده‌ای زیر دیواری نشست. در این حین چهار دوشیزهٔ زیبارو به نام‌های کالیدیکه،[اق] کلسیدیکه،[اک] دمو[اگ] و کالیتوئه[ال] که با هم خواهر بودند و برای آوردن آب از چاه رفته بودند، او را دیدند و از وی پرسیدند که آنجا چه می‌کند. [۷۷]



پیرزن نیز پاسخ داد که اهل کرت[ام] است و از دست دزدان دریایی که می‌خواستند او را به عنوان برده بفروشند، فرار کرده‌است، و در این سرزمین آشنایی ندارد. آن دوشیزگان او را به خانهٔ خود دعوت کردند، اما نخست باید از مادرشان برای راه دادن پیرزن غریبه به منزل اجازه می‌گرفتند. بنابراین دختران با کوزه‌های پرآب‌شان راهی خانه شدند و زمانی که بازگشتند، پیرزن را دیدند که همانجا نشسته بود. مادر دختران به نام متانیرا[ان] از آن زن دعوت کرده بود که به خانهٔ آنها برود. دمتر به دنبال آنان روان شد و زمانی که در آسان خانه قرار گرفت، متانیرا را نشسته در تالاری دید، در حالی که پسر کوچکش را در آغوش گرفته بود. در هنگام وارد شدن، نور الهی در راهرو پیچید و ترسی توأم با احترام در دل متانیرا افتاد.

[۷۸]


بعد از وارد شدن به خانه، متانیرا به او گفت که بنشیند و وی دل‌شکسته و ساکت در جایی نشست.[۷۹]

آن زن به دمتر گفت بنشیند، و بعد خود شراب چون عسل شیرین را به او داد، ولی پرزن حاضر نشد آن را بنوشد. در عوض خواست آب جو همراه با عرق نعناع برایش بیاورند که شربتی بود که در فصل درو و برداشت محصول، دل دروکنندگان را خنک می‌کرد، و حتی در الئوسیس به پرستندگان هم می‌دادند. چون دمتر با نوشیدن آن شربت سبکدل شد، کودک را برداشت و در آغوش عطرآگین خود گرفت، که دل مادر از این کار وی شادمان شد. بدین سان دمتر از دِموفون که متانیرا برای سِلِئوس دانا زاده بود، پرستاری کرد. آن کودک همچون یک خدای جوان به بار آمد و رشد کرد، زیرا دمتر هر روز او را با روغن بهشتی تدهین می‌کرد و شب هنگام او را به درون آتش فروزان می‌گذاشت و به این وسیله می‌خواست آن پسرک، جوانی جاودانه بیابد. اما مادر کودک از چیزی نگران بود و به همین خاطر یک شب به پاسداری نشست، و چون کودک را در درون آتش دید، از فرط وحشت فریاد کشید. الهه نیز از این کار مادر خشمگین شد و کودک را برداشت و بر زمین افکند. او می‌خواست با این کار خود، کودک را از پیری و مرگ برهاند، ولی این خواسته تحقق نیافت. با وجود این، چون کودک مدتی در آغوش آن الهه خوابیده بود، تا زنده بود، حرمت می‌یافت. آنگاه الهه خدا بودن خویش را نشان داد. زیبایی او را دربرگرفت و بوی عطر از هر سو به مشام رسید و چهره‌اش چنان درخشندگی و روشنی یافت که خانه در نور غرقه شد. آنگاه به متانیرای شگفت‌زده گفت که او، دمتر است. آنها باید پرستشگاهی برای وی در نزدیکی شهر بنا کنند و به این شیوه از وی دلجویی کنند و از لطف و احساسات قلبی وی بهره‌ور شوند. بدین‌سان دمتر آنها را ترک گفت و متانیرا، مادر دوشیزگان، که قدرت سخن گفتن را از دست داده بود، از شدت ترس به خود لرزید و یر زمین افتاد. چون بامداد شد، ماجرا را به آگاهی سلئوس رساندند. سلئوس مردم را نزد خود فراخواند و فرمان الهه را برایشان بازگفت. آنها با رضایت خاطر دست به کار شدند تا پرستشگاهی برای دمتر بنا کنند. چون کار ساختن پرستشگاه به پایان رسید، دمتر به آنجا آمد و در آن مأوا گرفت؛ تنها، دور از خدایان المپ‌نشین و در آرزوی دیدار دخترش. آن سال برای آدمیان سراسر جهان، سالی هولناک، آزاردهنده و شوم بود. هیچ گیاهی نرویید. ورزاها خیش را بیهوده در زمین فرومی‌کردند و می‌کشیدند، و به نظر می‌رسید که نوع بشر باید از قحطی بمیرد. سرانجام زئوس دریافت که خود باید سررشتة امور را به دست بگیرد. او خدایان را فراخواند و آنها را نزد دمتر فرستاد تا بکوشند خشم را از دل وی بیرون آورند. اما دمتر به سخنانشان گوش فرانداد و گفت تا دخترش را نبیند، نمی‌گذارد زمین بر و بار دهد. آنگاه زئوس دریافت که برادرش باید تسلیم شود. او به هرمس دستور داد به دنیای زیرین برود و به فرمانروای آنجا بگوید اجازه دهد که عروسش نزد دمتر بازگردد.








هنگامی که زمین زیر پای پرسفونه دهان گشود و او را به هادس رهنمون شد، پرسفونه فریادی از وحشت برآورد که دمتر صدای او را شنید و مشعل به دست، به جستجوی دختر خویش برآمد: کاری که در مراسم آئینی کورئه کاربرد یافت.......... با بازگشت پرسفونه، دوباره به جهان می‌پردازد و از زمین گیاه می‌روید و جهان دوباره بارآور می‌شود. صدای پای پرسفونه که نزد مادرش بازمی‌گردد، برای زمین و گیاهان و حیوانات و جانوران آن به مانند پیک بهار است.[۸۰]

در جهان زیرین پرسفونه هم ملکه است و هم راهنمای ارواح مردگان. پرسفونه معمولاً به شکل ایزدبانویی جوان که خوشه‌ای دانه یا مشعلی شعله‌ور در دست دارد، به تصویر کشیده می‌شود. گاهی اوقات نیز او را در کنار مادرش دمتر، و استاد کشاورزی تریپتولموس نشان می‌دهند. در دوره‌هایی دیگر او را همراه همسرش، هادس بر تخت سلطنت تصویر می‌کردند.

هزیود نویسندهٔ قرن هشتم پیش از میلاد در نسب‌نامهٔ خدایان[او] از نظر اساطیری و مذهبی، دمتر و دخترش پرسفونه را موجد نوعی اتحاد و همبستگی کامل دانسته‌است و آئین و طریقت الئوسیس، آنان را هستهٔ واقعی اسرار این مکتب می‌شناسد.[۸۱]

شاید به قول هزیود، یکی از عللی که داستان‌های مربوط به دمتر جنبهٔ عامیانه به خود نگرفته‌است، این باشد که مراسم او همیشه جزو اسرار و امور نهانی و مخفی آیینی بوده و جنبه‌ای سری داشته‌است.


مراسم آیینی بزرگداشت پرسفونه در الوزیس[ویرایش]

اسطوره پرسفونه خاستگاه مراسم آیینی سالیانه رازانگیزی در الوزیس و بسیاری از دیگر شهرهای یونان واقع شد و مراسم رازآلوده مزبور، جشن الوزیس نام گرفت. این جشن هر پنج سال یک بار با شکوهی بیش از جشن‌های سالانه، به هنگام کشت و زرع برگزار می‌شد و از بزرگترین جشن‌ها و آیین‌های یونانیان باستان بود. مراسم آیینی مزبور با شست‌وشو و تعمید در دریا و شاید تدهین با روغن؛ سرودخوانی و مراسم آیینی رقص و حرکات نمادین مشعل‌هایی که شرکت‌کنندگان در دست داشتند و نمادی از رشد غلات و حبوبات بود، انجام می‌گرفت. در این جشن رازآمیز، دمتر و پرسفونه، دو خدابانوی مستقل بودند: کورئه نماد دانه غلات است، و به همین دلیل هم است که چهار ماه از سال را در زیر زمین و نزد هادس بازمی‌گردد و هشت ماه را بر روی زمین نزد مادر خود زندگی می‌کند. در این اسطوره تریپتولموس، رسول دمتر با گردونه‌ای بالدار که بال گردونه مارهایی بالدار است، به سراسر زمین سفر می‌کند و به مردم کشاورزی می‌آموزد. تریپتولموس به معنی شخم سه‌کارهٔ رها شده و زمینی است که در آن دانه کشت می‌شود. در مراسم آیین الوزیس، دمتر را قهرمان اسطوره‌ای دیگری همراهی می‌کند که مطابق روایتی پسر زئوس، و طبق یک روایت دیگر همسر دمتر است.


سرگذشت دمتر و پرسفونه و حوادثی که بر آنان گذشته، حقیقتی است از آیین اجرایی در الوسیس که مریدان و داوطلبان ریاضت آن مکتب، در فراگیری و به‌کاربردنش ساعی بودند.[۸۲]



در آندانیا[اه] و مِسِنی[ای] که از خطه‌های قدیم یونان در پلوپونز هستند، مراسمی شبیه آیین الوزیس برای ادای احترام به دمتر برگزار می‌شد که در یونان باستان از اهمیت فراوانی برخوردار بود. در آرکادی که مرکز یونان قدیم و ناحیهٔ مخصوص چوپانان و روستاییان بوده‌است؛ همچنین در ناحیهٔ فیگالی[با] و تلپوز[بب] ـ که دمتر از ترس پوزئیدون بدانجا پناهنده شده و خود را به شکل اسب درآورده بود ـ نیز مراسمی اسرارآمیز به خاطر الههٔ کشت و زرع برگزار می‌شد. پوزانیاس، مورخ و جغرافیدان قرن دوم پیش از میلاد نوشته‌است که در دو شهر فوق‌الذکر، مجسمه‌هایی از دمتر وجود داشته که سرشان شبیه اسب با یال و کوپال مارپیچ بوده‌است.

جستارهای وابسته[ویرایش]

یادداشت‌ها[ویرایش]

  1. Zeus؛ فرمانروای آسمان، خدای آذرخش، رعد، نظم و سامان، قانون و عدالت، و حکمفرمای مطلق جهان و تمام موجودات و حیوانات آن که سرور تمام ایزدان و نامیرایان المپ‌نشین محسوب می‌شد (این ایزدان را بدان جهت المپی یا المپ‌نشین می‌نامند که کوه المپ یا اولمپوس منزلگاه و کاشانه‌شان بوده‌است). معادل ژوپیتر یا یوپیتر (یا جوپیتر؛ Jupiter) نزد رومیان.
  2. Hay-deez; Hades, وی برادر زئوس و ایزد جهان زیرین بود. در تقسیم‌بندی اولیهٔ جهان میان سه برادر، یعنی زئوس، پوسئیدون (یا پوزئیدون؛ پوسیدون، پوزیدون، Poseidon) و هادس، جهان زیرین یا عالم اموات نصیب هادس شد و پوسئیدون ایزد اقیانوس‌ها و زئوس خدای خدایان و ایزد و فرمانروای بلامنازع آسمان گردیدند (برن؛ لوسیلا. اسطوره‌های یونانی، ترجمهٔ عباس مخبر، تهران: مرکز، ۱۳۸۱، صص ۱۶ و ۱۷). ازاین‌رو هادس، دلگیر، تیره و تار، تندخو و آتشین است. اما او نه شر است و نه علت و دلیل مرگ؛ و تنها ازآن‌رو ترسناک است که با مرگ ناامیدکننده در ارتباط است (Harris, Stephen L. & Gloria Platzner, Classical Mythology, London, Mayfield Publishing Company, 2000, p. 100). هادس با به سر گذاشتن کلاه نامرئی، ممکن است حاضر باشد، اما دیده نشود. ازاین‌رو این ایزد در یونان باستان نامرئی است و در اصل همیشه حاضر است. پس نمی‌توان فهمید که چه موقع محدودهٔ نهانی و زیرزمینی هادس ناگهان باز خواهد شد و چه موقع زندگی را به سمت شکاف تاریکی ابدی خواهد کشاند. وی اغلب با عنوان پلوتو (Pluto) خوانده می‌شود (همان قبلی، ص ۱۴۶) و این نام با پلوتوس (Plutus) ادغام شده که به معنی احسان، بخشش و بخشندهٔ ثروت‌ها و دارایی‌ها است (Michel Grant, Myths Of The Greeks And Romans, London, Weiderfeld & Nicolson, 1962, p. 149) و ازاین‌رو با پلوتوس یا پلوتون آمیخته شده‌است که جواهرات و سنگ‌های قیمتی و معدنی همیشه در زیر زمین یافت می‌شوند (Stephen Harris L. & Gloria Platzner, p. 146)، اما پلوتوی رومیان هیچگاه، آن‌سان که در یونان مرسوم بود، هادس خوانده نشد. بر اساس اسطوره‌ای کم‌اهمیت، او یک بار به پری اقیانوس به نام لئوکه (Leuke) دل باخت و او را از جهان بالا ربود تا معشوق خود کند. البته بعد از مرگ پری، هادس رنج بسیار برد و به خاطر او درخت سپیداری را در مزرعهٔ الیسیان (Elysian) کاشت. هیچیک از خدایانی که به‌عنوان دوست هادس به شمار می‌رفتند، وارد حوزهٔ شخصی وی نمی‌شدند؛ مگر هرمس (Hermes)، که او نیز پیام‌رسان خدایان بود (Robin Hard, The Routledge Handbook Of Greek Mythology, New York, Routledge, 2004, p. 125).
  3. Styx
  4. طبق اعتقادات یونانیان باستان، در دنیای ارواح، پنج رود نفرین شده و مسموم جریان داشته: کوکوُتوُس (یا کوکوُتوس؛ کوسوُتوس، یا کوسیتوس، یا کوسیتوُس، و یا اشکال مشابه، Cocytus; Kokytos)، اَکِرون (یا آکِرون، یا آخرون، Acheron)، استیکس (یا استوُکس، Styx)، لیثی (یا لیتی؛ یا لِته، Lethe) و فلِگِتون (Phlegethon). در بین آنها، رود استیکس از همه معروف‌تر بوده‌است.
  5. dreaded Persephone
  6. Proserpine
  7. فرزند گایا (زمین؛ مادر زمین، Gaea) و اورانوس (Ouranos؛ خدای آسمان).
  8. خواهر و همسر کرونوس، که او هم مانند مادرش، گایا، الههٔ مادر و ایزدبانوی زمین به شمار می‌رود.
  9. ایولوس؛ دستهٔ ذرت.
  10. Ge
  11. قدیمی‌ترین خدای رومی‌هاست و دوست بشر به شمار می‌آید. یونانیان کرونوس را به او شبیه می‌دانند.
  12. Ops, ملکهٔ رومی‌ها، بارورکنندهٔ طبیعت و فراوان‌کنندهٔ نعمات. او را الههٔ درو هم می‌دانند. وی خواهر و همسر ساتورن است و به رئا یا سیبل تشبیه می‌شود. نهم دسامبر هر سال، عید اوپالیا Opalia مخصوص اوست
  13. Vesta, الههٔ خانواده و آتش
  14. Phrygie
  15. Iasion
  16. Jasion؛ سعید فاطمی، اساطیر یونان و روم، ص ۱۱۶، پاورقی ۲
  17. Iasios؛ قبلی
  18. Iasus
  19. Eetion
  20. Electra
  21. Dardanus; Dardanos، بنیانگذار شهر داردانیا. او را سرسلسلهٔ داردانی‌ها و اولین فرمانروای تروا می‌دانند. به مناسبت نام او، تروا را داردانیه هم می‌گفتند.
  22. Ploutos; Plutos. خدای ثروت و غنا و فراوانی. نام او به معنی ثروت است. گفته شده او روی زمینی که سه بار شخم زده شده بود، به دنیا آمد، ولی زئوس به علت توزیع ناعادلانهٔ ثروت، بر او خشم گرفت و چشمانش را گرفت و او را کور کرد، تا همه بتوانند به طور مساوی از آن استفاده کنند.
  23. Hemera
  24. Corythus. از پادشاهان ایتالیا
  25. یاسیون را بنیانگذار مراسم و تشریفات مذهبی عرفانی و رازآلود جزیرهٔ ساموثراکی می‌دانند.
  26. Cadmus
  27. Harmonia
  28. Oxyrhynchus Papyri, 1359 fr. 2 as cited in Hesiod, Ehoiai fr. 102
  29. Bibliotheca 3.138, Theogony 969ff, Odyssey 5.125ff.
  30. Shlain, Leonard (1998). The Alphabet Versus the Goddess. Viking Penguin. ISBN 0-14-019601-3.
  31. Philomelus
  32. Corybas
  33. فصل ششم، بیت ۱۱۴
  34. این داستان ما را به یاد چوبدستی هرمس می‌اندازد که دو مار در اطراف آن به یکدیگر گره خورده‌اند. این چوبدستی، کادوسه نام داشت که علامت صلح و احتیاط به شمار می‌رفت (سعید فاطمی، اساطیر یونان و روم، ج ۱، ص ۱۱۷).
  35. Károly (Carl; Karl) Keréyi)
  36. Iacchus; Iacchos, Iakchos
  37. Zagreus
  38. برخی روایات هم می‌گویند که سمله آن قلب را خورد (فاطمی، ج ۱، ص ۱۱۷).
  39. ...Even as the wind carries chaff about the sacred threshing floors of men that are winnowing, when fair haired Demeter amid driving blasts of wind separates the grain from the chaff, and heaps of chaff grow white.
  40. Iliad, v. 499-504, translation by A. T. Murray (Loeb Classical Library). Cf. Theocritus, VII. 155, and Orphica XL. 5.
  41. Enna
  42. "Homeric Hymn to Demeter", Verses 13-15, quoted from Stephen Harris L. & Gloria Platzner, p. 123
  43. Hekate؛ الهه‌ای قدیمی است و ثروت مادی و معنوی بر همه ارزانی می‌دارد. او در ابتدا الهه‌ای نیکوکار بود، اما به‌تدریج بدجنس و بدکار شد.
  44. Helios
  45. Cyane
  46. Etna
  47. Attique
  48. Therace
  49. Ionie
  50. Megare
  51. Homeric Hymn to Demeter, Verses 40-44, quoted from Stephen L. Harris & Gloria Platzner, p. 124
  52. Homeric Hymn to Demeter, Verses 77, 79-81, quoted from Stephen L. Harris & Gloria Platzner, p. 124
  53. Arethuse
  54. ۵۰ دختر زیباروی نِرِه و دِریسبودند که دوست کشتیرانان به شمار می‌رفتند. آنان در اعماق اقیانوس‌ها با پدرشان زندگی می‌کردند.
  55. الئوزیس؛ الوزیس هم گفته شده، Eleusis
  56. Kalidike
  57. Klesidike
  58. Demo
  59. Kallithoe
  60. Ceret
  61. Metaneira
  62. تئوگنی، بیت ۹۱۱
  63. Andania
  64. Messénie
  65. Phigalie
  66. Thelpouse

پانویس[ویرایش]

  1. دانا روزنبرگ، اساطیر جهان: داستان‌ها و حماسه‌ها، ۳۱، ۳۵، ۳۶، ۴۷، ۵۳، ۵۴.
  2. ادیت همیلتون، سیری در اساطیر یونان و رم، ۲۸، ۷۰-۶۱.
  3. جان پین‌سنت، شناخت اساطیر یونان، ۴۱-۳۸.
  4. سعید فاطمی، اساطیر یونان و روم، یا افسانهٔ خدایان، جلد اول: زئوس و خانوادهٔ المپ، ۱۰، ۱۱۵.
  5. دونا روزنبرگ، کتاب، ۳۶.
  6. سعید فاطمی، کتاب، ۱۱۹.
  7. Martin Nilsson، Die Geschichete der Griechische Religion, vol 1، 462-463, 479-480.
  8. دانا روزنبرگ، کتاب، ۳۶.
  9. Guus Houtzager، The Complete Encyclopedia of Greek Mythology، 201.
  10. ادیت همیلتون، سیری در اساطیر یونان و رم، کتاب اول، بخش دوم، ص ۶۴.
  11. "Persephone Greek queen of Underworld" (به انگلیسی). theoi project. Retrieved October 3, 2015.
  12. ف. ژیران، کتاب، ۱۹۵.
  13. ف. ژیران، کتاب، ۱۹۶-۱۹۵.
  14. Robin Hard، کتاب، 126.
  15. فاطمی، اساطیر یونان و روم، یا افسانهٔ خدایان، ج ۱، ص ۱۱۵.
  16. دانا روزنبرگ، اساطیر جهان: داستان‌ها و حماسه‌ها، ج ۱، کتاب اول، ص ۳۵.
  17. Grimal، The Dictionary Of Classical Mythology, A. R. Maxwell Hysbp (trans.)، 137.
  18. Encyclopedia Britanica، The New Encyclopedia Britanica Micropaedia, vol. 4، 3.
  19. Encyclopedia Britanica، The New Encyclopedia Britanica Micropaedia, vol. 4، 3.
  20. Grimal، کتاب، 137.
  21. Encyclopedia Britanica، The New Encyclopedia Britanica Micropaedia, vol. 4، 3.
  22. فاطمی، کتاب، ۱۱۸.
  23. فاطمی، کتاب، ۱۱۸.
  24. فاطمی، کتاب، ج ۱، ص ۱۱۵.
  25. فاطمی، کتاب، ج ۱، ص ۱۱۵.
  26. سعید فاطمی، اساطیر یونان و روم، یا افسانهٔ خدایان، ج ۱، ص ۱۱۵.
  27. دونا روزنبرگ، کتاب، ۵۴-۵۳.
  28. روزنبرگ، کتاب، ۵۴.
  29. Encyclopedia Britanica، The New Encyclopedia Britanica Micropaedia, vol. 4، 3.
  30. سعید فاطمی، کتاب، ۱۲۳-۱۲۲.
  31. ف. ژیران، اساطیر یونان، ۱۹۱-۱۹۰.
  32. Robin Hard، The Routledge Handbook Of Greek Mythology، 127-126.
  33. سعید فاطمی، کتاب، ۱۲۳.
  34. ف. ژیران، کتاب، ۱۹۱.
  35. فاطمی، کتاب، ۱۱۶.
  36. فاطمی، کتاب، ۱۱۷.
  37. فاطمی، کتاب، ۱۱۷.
  38. فاطمی، کتاب، ۱۱۸.
  39. Kerényi، La mythologie des grecs، 114.
  40. فاطمی، کتاب، ۱۱۷.
  41. فاطمی، کتاب، ۱۱۷.
  42. فاطمی، کتاب، ۱۱۷.
  43. ادیت همیلتون، سیری در اساطیر یونان و رم، کتاب اول، بخش ۲: دو خدای بزرگ زمین، ص ۶۰.
  44. ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج ۲ (یونان باستان)، ص ۸۰۳.
  45. فاطمی، کتاب، ۱۱۹.
  46. ادیت همیلتون، کتاب، ۶۴.
  47. روزنبرگ، کتاب، ۵۴.
  48. دانا روزنبرگ، اساطیر جهان: داستان‌ها و حماسه‌ها، ۵۵-۵۴.
  49. روزنبرگ، کتاب، ۵۵.
  50. روزنبرگ، کتاب، همان.
  51. روزنبرگ، کتاب، همان.
  52. فاطمی؛ سعید، اساطیر یونان و روم یا افسانهٔ خدایان، ۱۱۹–۱۲۰.
  53. Robin; Hard، The Routledge Handbook Of Greek Mythology، ۱۲۶.
  54. روزنبرگ، کتاب، ۵۶-۵۵.
  55. روزنبرگ، کتاب، ۵۶.
  56. روزنبرگ، کتاب، ۵۶-۵۵.
  57. فاطمی؛ سعید، ۱۳۱.
  58. فاطمی؛ سعید، ۱۳۱.
  59. روزنبرگ؛ دونا، کتاب، ۵۶.
  60. Hard; Robin، کتاب، 126 - 127.
  61. روزنبرگ، کتاب، ۵۶.
  62. روزنبرگ؛ دونا، کتاب، ۵۶.
  63. روزنبرگ؛ دونا، کتاب، همان.
  64. سعید فاطمی، کتاب، ۱۲۰.
  65. روزنبرگ، کتاب، ۵۶.
  66. همیلتون؛ ادیت، کتاب، ۶۵.
  67. روزنبرگ، کتاب، ۵۷.
  68. Hard، کتاب، 127.
  69. روزنبرگ، کتاب، همان.
  70. Fritz Graf، "Eleusinian Mysteries" in The Encyclopedia Of Religion، vol. 5, p. 83.
  71. روزنبرگ، کتاب، ۵۷.
  72. روزنبرگ، کتاب، همان.
  73. روزنبرگ، کتاب، ۵۸.
  74. سعید فاطمی، کتاب، ۱۲۰.
  75. روزنبرگ، کتاب، ۵۸.
  76. Robin Hard، کتاب، 127.
  77. Stephen L. Harris & Gloria Platzner، کتاب، 125.
  78. ادیت همیلتون، کتاب، ۶۶-۶۵.
  79. Robin Hard، کتاب، 127.
  80. Micha F. Lindemans. "Persephone" (به انگلیسی). pantheon.org. Retrieved October 3, 2015.
  81. فاطمی، کتاب، ج ۱، ص ۱۱۶.
  82. فاطمی، کتاب، ۱۱۹.

منابع[ویرایش]

  • پین‌سنت، جان (۱۳۸۰). شناخت اساطیر یونان. ترجمهٔ باجلان فرخی (م. ح). تهران: انتشارات اساطیر.
  • روزنبرگ، دانا (۱۳۸۶). اساطیر جهان: داستان‌ها و حماسه‌ها. تهران: انتشارات اساطیر.

باید افزوده شوند:

(سعید فاطمی، اساطیر یونان و روم، یا افسانهٔ خدایان، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۴۷، ج ۱، ص ۱۱۵).